English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 273 (1639 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
Other Matches
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action U انجام کاری
actions U انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
sleeps U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
capable U توانایی انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
undertaken U توافق برای انجام کاری
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
undertakes U توافق برای انجام کاری
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
having U باعث انجام کاری شدن
have U باعث انجام کاری شدن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
capability U قادر به انجام کاری بودن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
loads U کاری که باید انجام شود
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
backlog U کاری که باید انجام شود
backlogs U کاری که باید انجام شود
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
load U کاری که باید انجام شود
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar U توقف کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
help U روش آسانتر برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
application U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
There is no reason to do something U دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
applications U کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to enjoin somebody from doing something [American E] U منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
to have to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
slapdash U کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
blank U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest U دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
no operation instruction U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> U صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to set one's mind on anything U ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
perfunctoriness U چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> U نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no op U دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> U آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
facility U وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
get away with murder <idiom> U انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
supersedeas U دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
to opt out [of something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
have a go at <idiom> U سعی درانجام کاری که بقیه قبلا انجام دادهاند
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
don't give up the day job <idiom> U [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
multifunction U ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
second-guess someone <idiom> U حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
synchronizer U وسیلهای که با دریافت سیگنال از وسیله دیگر کاری را انجام دهد
high time <idiom> U زمان قبل از اینکه کاری بیش ازآن انجام شده
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
impromptu U کاری که بی مطالعه و بمقتضای وقت انجام دهند بالبداهه حرف زدن
idles U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
idlest U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
idled U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
He who grasps too much holds nothing fast. <proverb> U کسی که کاری بیش از تواناییش را بپذیرد آن کار را ناقص انجام می دهد.
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
idle U مدت زمانی که وسیله روشن شده ولی کاری انجام نمیدهد
to bite the bullet <idiom> U باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
play into someone's hands <idiom> U (به کسی یاری وکمک رساندن)انجام کاری که به شخص دیگری سود برساند
back end server U کامپیوتر متصل به شبکه که امور مربوط به ایستگاههای کاری مشتری را انجام میدهد
modal U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
modals U 1-مربوط به حالتها. 2-در ویندوز پنجرهای که نمایش داده می شوند و به کاربر امکان انجام کاری خارج از آن را نمیدهد
effectuate U انجام دادن صورت دادن
go great guns <idiom> U موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
future perfect tense U زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
modes U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
mode U روش انجام کاری : روش عمل کردن کامپیوتر
specification U مین شود یا کاری که باید انجام شود
performed U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
performs U انجام دادن
bring inbeing U انجام دادن
carry out U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
actualise [British] U انجام دادن
administer انجام دادن
perform U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
to bring to an issve U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
execute U انجام دادن
to go through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
Recent search history Forum search
1incentive
1To be capable of quoting
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
1چیزی که عوض داره گله نداره
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
1A successful man is one who can lay a firm foundation with the bricks that other throw at him
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1confinement factor
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com